قلم ابزار نوشتن است و در این روزگار تنها « آزادی » نیست که ابزار نسبت داده می شود، «مغز» را نیز بدل از « تفکر » می گیرند و فی المثل به جای « فرار متفکران » می گویند « فرار مغزها » – که البته در اینجا هیچ یک از این دو تعبیر درست نیست. مغز ابزاری نیست که بی اراده در استخدام هر آن که او را به اختیار بگیرد در آید و متخصصان که در این تعبیر همچون مغزهایی بی اراده انگاشته شده اند، اگر به غرب می گریزند از آن است که در آنجا حوایج خویش را برآورده می بینند... و غرب از قرن ها پیش تا کنون، عالمی است که در آن نفس اماره به سلطنت بر جان و تن آدمیان برنشسته است. آزادی را باید به « صاحبان قلم » نسبت داد یا به « قلم »؟ انسان است که صاحب اراده است و قلم را هم اوست که به خدمت می گیرد... و اما این اشتباه که قلم را بدل از صاحب قلم می انگارند از سر صدفه نیست و در پس آن، صفتی از اوصاف عالم جدید وجود دارد: « اصالت ابزار ». با صرف نظر از اینکه این آزادی چیست و حدود آن کدام است، در تعبیر « آزادی قلم »، قلم است که مُرید و مختار انگاشته شده و هم اوست که باید آزاد باشد. بدون تردید، ابزار اگر مجرّد از بشر و طلب و اراده او مورد ملاحظه واقع شود نمی توان صاحب اراده و اختیار باشد، اما تکنولوژی که تعین زمینی اراده جمعی بشر است برای ابداع بهشت در زمین – با تصرف مطلق گرایانه در طبیعت و توسعه اتوماتیسم – فارغ از اراده او، به نوعی حیات انتزاعی دست یافته که توقف پذیر نیست و لامحاله همه توان بشری را در خدمت ابقا و توسعه خویش به کار می گیرد... و از این طریق است که بشر مسیطَر ابزار شده است. در آغاز قرن بیستم بشر علم و تکنولوژی را تقدیس می کرد و بهشت گمشده خویش را در آن می جست و امروز اگر چه دیگر این گوساله سامری را پرستش نمی کند و حتی اشتیاق خود را برای سفری دیگر به کره ماه از دست داده است، اما از آنجا که وابستگی حیات تمدن به این نظام سیستماتیک ِ گسترده ای که موجودیت و رشد و توسعه ای منتزع از اراده بشر یافته تا آنجاست که حتی لحظه ای انقطاع به نابودی تمدن بشری منتهی می شود، امکان سرپیچی از سیطره تکنولوژی وجود ندارد. بشر، همچون سوارکاری که برای حفظ جان خود را بر پشت مرکوب رمیده لجام گسیخته اش نگاه داشته، ناگزیر است که وضع موجود را حفظ کند. با پایان گرفتن دوران تقدیس علم و تکنولوژی، این دور تسلسل نیز شکست برداشته است و انسان های شجاع تر حتی جرأت یافته اند که برای معتقدات خویش بجنگند و این جهاد برای عقیده تا پای مرگ، خود به خود وابستگی به تکنولوژی را انکار می کند. در « ضاحیه بیروت » ماه ها می گذرد و مردم روزانه بیش از یک ساعت برق ندارد و باز هم زندگی جریان دارد. در جنگ جهانی دوم مردم اروپا آموختند که در یک جنگ فراگیر مرگبار نیز می توان زیست. اگر این قطع تعلق تعمیم یابد، به تبع تحولی که در درون بشر روی خواهد داد، نسبت او با تکنولوژی نیز تغییر خواهد کرد و اینچنین، عالمی دیگر برپا خواهد شد و تمدن و فرهنگ دیگری. آزادی در این قطع تعلق است و آنگاه، بشر شایستگی می یابد که مظهر اسم « مختار و مرید » باشد و سزاوار نام « انسان »؛ و از آن پس این تحول در زبان نیز ظهور خواهد یافت و مظاهر ابزارگرایی و سیطره اتوماسیون از زبان حذف خواهد شد. تعبیر « انسان آزاد » در دنیایی که وجود بشر در عین بردگی نفس اماره و وابستگی و تعلق به اشیا و ابزار اتوماتیک است خود یکی از مظاهر سرابی است که فتنه آن، عالم و آدم را فرا گرفته است. و شاید بزرگترین دسایس ابلیس اکبر در اینجا رخ می کند که زبان که باید « خانه حقیقت و راهبر به آن » باشد، خود « حجاب حقیقت و رهزن آن » می شود. چه جانی باید کَند تا از سیطره فرهنگ ضلالتی که در زبان رسانه ای نهفته است رها شد! زبان رسانه ای، زبان مشهورات متعارف دهکده جهانی است، اما فرهنگ غرب نه تنها با وضع الفاظی جدید که صورت متبدل همان فرهنگ هستند به میدان می آید، بلکه در الفاظ زبان های دیگر نیز، به تناسب استعداد، روح خویش را می دمد، آن سان که در کلمه « آزادی » چنین شده است. تشخیص فرهنگ غرب در عبارت « دهکده جهانی » بسیار آسان تر است از آنکه روح فرهنگ غرب را در کلمه « آزادی » بیابند، هر چند این لفظی است که پیش از ارتباط با غرب نیز با معنایی مأخوذ از مأثورات دینی و ملی در زبان فارسی رواج داشته است: غلام همت آنم که زیر چرخ کبود زهر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است مگر تعلق خاطر به ماه رخساری که خاطر از همه غم ها به مهر او شاد است فرهنگ هر قوم عین ذات اوست و چه « حقیقتِ ذاتی » یک قوم را منشأ گرفته از خاطرات مشترک تاریخی بدانیم و یا آرکتیپ ها و یا ان سان که ما اعتقاد داریم آن را به اسمی از اسماءالله و حقیقتی از حقایق ازلی بازگردانیم، فرهنگ نزدیک ترین و در عین حال پوشیده ترین ظهور همین حقیقت است که از یک حیث صورتِ مآثر و معارف نخستین را به خود می گیرد و عهد ازلی را پاس می دارد و حافظ هویت آن قوم است و از حیثی دیگر که متعیّن در طول زمان و عرض مکان است، به صورت آداب و رسوم و معماری و مناسبات و... ظهور می کند. تعبیر « ادب و سنت » رجوع به آن حیثیت نخستین دارد و « آداب و رسوم و عُرف » به این حیثیت ثانوی باز می گردد و تعبیر « فرهنگ » به هر دو. عُرف هر قوم نسبتی علّی با معارف و مأثورات آن قوم دارد، هر چند که این نسبت پنهان باشد. تصادفی نیست اگر لفظ « عُرف » از همان ریشه « معرفت » است. فرهنگِ متعارف نحوی معرفت جمعی است، نسبتی است که بین عموم افراد یک قوم با مآثر و معارف آنان وجود دارد و در صورت آداب و رسوم و آیین های خاص تظاهر می یابد. مأثورات سرچشمه ای است که حیات فرهنگ و تازگی و طراوت آن را محفوظ می دارد. فرهنگ متعارف یک جامعه در اعصار حیات تاریخی آن دچار تغییر و تحول می شود، اما این تحول صیرورتی متعالی خواهد بود مشروط بر آنکه در تقابل و تعارض با فرهنگ های دیگر، با رجوع مدام به مآثر، خودِ حقیقی خویش را بازیابد، و اگر نه، در فرهنگ های دیگر استحاله و یا انحلال می یابد و از بین می رود. فرهنگ متعارف ما نسبتی با مآثر و معارف دینی و قومی دارد و نسبتی دیگر با غرب؛ همچنان که زبان ما نیز چنین است. زبان محاوره فارسی و زبان آکادمیک ما به شدّت غرب زده و بیمار است در حالی که زبان مأثورات ما زبان منقح و منزهی است که در عرصه قرن ها تفکر حکمی و عرفانی و معرفت شاعرانه به دست آمده است. و اما فرهنگ ذوبطون است و اگر چه در ظاهر ممکن است عناصر متناقضی را در خود بپذیرد، و لکن هر چه به ریشه و مرجع و منشأ فرهنگ متعارف – که مأثورات باشند – تقرب بیش تری پیدا کنیم، از وحدت و صفای بیش تری برخوردار می شود. فرهنگ غرب در دوران جدید با رجعت به مآثر فرهنگی یونان و روم باستان تولدی دیگر یافت و توانست که حتی فرهنگ کلام مسیحی قرون وسطا را نیز در خود منحل کند. فرهنگ متعارف غرب، صورت کنونی خود را درنسبت با احکام و اعتبارات علم تکنولوژیک کسب کرده است، اما در اینجا اگر چه فرهنگ در ظاهر نسبتی نه چندان عمیق با شریعت تکنولوژیک غرب پیدا کرده است، ولی در باطن هویت مستقلّ خویش را دارد و حتی در این مرتبه، نسبت ظاهری خویش را با شریعت تکنولوژیک انکار می کند و بنابراین، انسان در این سوی کره زمین، مستمراً در درون خود مواجه است با تقابل جدی جاذبه غرب و حکم ازلی فطرت، و در این مواجهه است که او خود را باز می یابد و توبه می کند. متفکران مستقلّ ما امروز، همچون روبه رویی حکمای مسلمان با فرهنگ یونانیان از قرن سوم به بعد با صورت کلی فرهنگ غرب روبه رو شده اند و تا این تقابل در صورت عُرفی فرهنگ متنزل شود و نشانه های خاصّ خویش را بیابد، سال های سال به طول خواهد انجامید...
(خلاصه ای از آرا و نظریات مکتب فرانکفورت)
مکتب فرانکفورت نامی است که بر گروهی از روشنفکران آلمانی و عمدتآ یهودی اطلاق می شود که در اوایل دهه 1920 در انجمن پژوهشهای اجتماعی فرانکفورت شروع به همکاری کردند. شاید این نام با کمی تسامح بر این حلقه گذارده شده باشد چون بررسی آثار و تفکرات اعضای این حلقه نشان از علایق پژوهشی گسترده و پراکنده آنها دارد و همچنین اعضای این گروه با ظهور نازیسم از فرانکفورت به سایر کشورهای اروپایی و عمدتآ ایالات متحده مهاجرت کردند اما شاید بتوان نقطه کانونی تفکرات این دسته از اندیشمندان را رویکرد انتقادی آنان نسبت به عقلانیت رسمی شده مدرن و دغدغه نسبت به آن دسته از ارزش های انسانی دانست که تحت سیطره پوزیتیسم در محاق رفته است. به اعتقاد مکتب فرانکفورت، پوزیتیویسم به عقلانیت ابزاری دامن زده است. عقلانیتی که در آن وسایل تبدیل به هدف شده اند. عقلانیتی که در آن نگاه ارزشی به نگاهی عملگرایانه و سودجویانه بدل گشته است. عقلانیتی که در آن ارزش علم به ایجاد شناخت نیست بلکه ارزش علم به تولید نتایج سودمند مادی و اقتصادی تقلیل یافته است. ارزش انسان نه به آگاهی و تعالی او بلکه به میزان منفعتی است که ایجاد می کند.
به نظر می رسد سه مفهوم تفکر انتقادی، نئومارکسیست و پست مدرن بتواند چهره کاملی از این گروه ترسیم کند. به واقع مخالفت آنها با پوزیتیویسم نشانگر رویکرد انتقادی و ارزشی آنان نسبت به مسائل است همچنین انتقادات شدیداللحن آنان به نظام سرمایه داری و تلاش آنان برای اصلاح نظریه کلاسیک مارکسیستی که البته با نگاهی انتقادی به آن نیز همراه بود آنان را در زمره نئومارکسیست ها قرار می دهد و رویکرد آنان نسبت به روشنگری و مدرنیته نیز شاید این گروه را در جایگاه اولین متفکران پست مدرن قرار دهد.
تئودور آدرنو و ماکس هورکهایمر، دو تن از متفکران بزرگ این گروه در کتابی که مشترکآ منتشر کردند یعنی ((دیالکتیک روشنگری)) نشان می دهند که پروژه روشنگری به بن بست رسیده است چرا که روشنگری، قرار بود برای بشر آزادی به ارمغان بیاورد و مشوق تفکر انتقادی باشد در حالی که برعکس منجر به پوزیتیویسم و سرمایه داری و بوروکراسی دست و پاگیر شده است. برای روشن تر شدن مواضع این گروه می توان به این نوشته آدرنو رجوع کرد که :
(( اثر کلی صنعت فرهنگ، اثر ضد روشنگری است. روشنگری، همان سلطه فنی _ تکنیکی پیشرفته، به عامل عوام فریبی توده ها و وسیله ای برای ممانعت از هشیاری تبدیل می شود. روشنگری مانع از رشد افراد خود مختار و مستقلی می شود که برای خود تصمیم می گیرند و قضاوت می کنند. روشنگری همچنین مانع از تلاش های انسان برای رهایی است. ))
تاکید بر مفهوم صنعت فرهنگ نمایان می کند که این مکتب در صدد واژگون کردن تلقی مارکسیسم کلاسیک از زیربنا بودن حوزه اقتصاد است. آنها به ما نشان می دهند که قوت سرمایه داری تنها به حوزه تولید مربوط نمی شود بلکه سرمایه داری با در اختیار گرفتن حوزه فرهنگ بقای خود را تضمین کرده است. به واقع قدرت اساسی سرمایه داری از مقوله فرهنگ ناشی می شود. این مکتب مانند مارکس به تضادهای درونی نظام سرمایه داری اذعان دارد ولی مانند مارکس، سرمایه داری را آنچنان بی ثبات و بحران زده نمی پندارد چرا که معتقد است نظام سرمایه داری با ایجاد سطح رفاه بالاتر و رواج مصرف گرایی و ایجاد سازوکارهایی برای کنترل اجتماعی دقیق به واسطه رسانه ها و کالاهای مصرفی خود را همچنان استوار نگاه داشته است. می توان گفت که اگر مارکس از خود بیگانگی را در تولید جستجو می کرد مکتب فرانکفورت این مقوله را در امر مصرف جستجو می کند. دامن زدن به مصرف گرایی مردم را از توجه به نیازهای واقعی شان باز می دارد و نیازهای واقعی و اصیل انسانی را به نیازهایی کوچک تقلیل می دهد. آدرنو در نوشته هایش نشان می دهد که چگونه کالاهای مصرفی و از جمله کالاهای فرهنگی مانند موسیقی عامه، توده ها را در کودکی و دوران قبل از بلوغ نگاه می دارد. به زعم او استاندارد شدن و هم شکل شدن کالاهای مصرفی مروج همرنگ شدن با جماعت و در نتیجه کور کردن تفکر انتقادی است. البته وی معتقد است که در این گونه کالاها نوعی فردیت کاذب نیز تعبیه می شود تا افراد احساس کنند که کالای منحصر به فردی را مصرف می کنند. به طور مثال همه انواع موسیقی های پاپ تفاوت های چندانی با هم ندارند و در فرم و محتوا مانند هم هستند و تفاوت های کوچکی آنها را از هم متمایز می کند.
والتر بنیامین از دیگر اعضای این گروه، استاندارد شدن و مشابه شدن کالاها را به نحو دیگری توصیف می کند. بنیامین در مقاله خود با عنوان ((اثر هنری در عصر بازتولید مکانیکی )) نشان می دهد که محصولات و صنایع دستی انسانی در دوره ما قبل سرمایه داری ناشی از خلاقیت های انسانی است و واجد معنا، قداست و اصالت است ولی کالاهای تولید انبوه شده نظام سرمایه داری این هاله هنری و پر رمز و راز را نابود می کند. برای روشن شدن این موضوع می توانیم به تفاوت دو نوع فرش دستباف و ماشینی توجه کنیم تا بفهمیم که فناوری، چگونه هاله های قدسی و هنری را از محصولات معاصر ما زدوده است و آنها را مبدل به کالاهایی پیش پا افتاده و استاندارد کرده است که به صورت جمعی مصرف می شوند و ثمره مصرف جمعی هم از بین رفتن خلاقیت های ذهنی و نابود شدن تفکر انتقادی است.
همان طور که آدرنو اشاره کرده بود ترویج مصرف گرایی آن هم از نوع کالاهای مصرفی استاندارد شده باعث فراموشی نیازهای واقعی و اصیل انسانی و تقلیل یافتن آنها به نیازهایی مبتذل و کودکانه می شود. به طور مثال نیاز بشر به آزادی تبدیل می شود به آزادی در انتخاب کالاهای مصرفی و یا انتخاب میان دو حزب سیاسی که تفاوت چندانی با هم ندارند. آدرنو که خود موسیقیدان بود با واکاوی موسیقی عامه نشان می دهد که چه طور این موسیقی رفتار انسانها را کودکانه و منفعل می کند. موسیقی عامه، انسان را به فکر فرو نمی برد. به همین دلیل است که در حالت های بی توجهی نیز می توان به آنها گوش کرد و گاهی هم که انسان متوجه سختی ها و نارضایتی های ناشی از ساختار نظام سرمایه داری می شود، موسیقی ها و فیلم های عامه با دلداری دادن نقش تسکین دهنده و سازگار کننده را ایفا می کنند. بدین ترتیب مصرف این کالاهای فرهنگی، تفکر انسانی را به یک تعطیلات دائمی فرو می برد. تولید این نیازهای کاذب نیز وظیفه صنعت فرهنگ است.
شاید صنعت فرهنگ در ادبیات مکتب فرانکفورت همان نقشی را ایفا می کند که مفهوم اقتصاد سیاسی در نظریه مارکس ایفا می کرد. مکتب فرانکفورت از خود بیگانگی مارکس را از حوزه تولید به حوزه مصرف می کشاند و همچنین درصدد است تا نشان دهد که مردم با مصرف کالاهای فرهنگی نظام سرمایه چنان تحمیق شده اند که نمی توانند به این سادگی ها متوجه وضعیت بغرنج زندگی خود شوند و شاید به همین دلیل است که هربرت مارکوزه، از دیگر اعضای این گروه، نیروی فعال برای انقلاب و اصلاح وضعیت را نه در میان کارگران بلکه در میان روشنفکران و دانشجویانی جستجو می کند که با آگاهی از این وضعیت بر علیه سرنوشتی که سرمایه داری برایشان رقم زده است قیام کنند.
منابع :
1- نظریه های فرهنگ عامه، دومینیک استریناتی، ترجمه ثریا پاک نظر
2- در آمدی بر نظریه فرهنگی، فیلیپ اسمیت، ترجمه حسن پویان
3- نظریه اجتماعی مدرن(از پارسونز تا هابرماس)، یان کرایب، ترجمه عباس مخبر
به نام خدا
از فرهنگ تعاریف بسیاری ارائه شده است که هر کس به تناسب نیت و هدف شناختی که در ذهن دارد، از آن بهره لازم را می گیرد. فرهنگ درمعنای قابل درک به باورها، ارزشها، هنجارها و حتی تکنولوژی که حاکم بر رفتار افراد یک جامعه است گفته می شود.
فرهنگ ارتباط تنگاتنگی با جامعه دارد. به طوریکه درک هرکدام از مفاهیم مذکور بدون دیگری براحتی امکان پذیر نمی باشد. برخی جامعه را به جسم و فرهنگ را به جان و گروهی اولی را به سخت افزار و دومی را به نرم افزار تشبیه کرده اند.
اگر جامعه را گروه یا گروههایی از افراد بدانیم که در محدوده معین با نهاد های مشخص در کنارهم قرار گرفته اند و بصورت منظم در راستای رفع نیازهای مشترک خود تلاش می کنند، فرهنگ شیوه کنش، معنا بخشیدن به آن، ارتباط و اندیشیدن و ... را درمیان اعضاء آن امکان پذیر می سازد.
بر این اساس اولیاء امور در هر مملکتی سیاستهای ویژه ای را بکار می گیرند تا به امور فرهنگی خود سر و سامانی داده باشند و اهداف فرهنگی خود را به راحتی محقق نمایند.از جمله این سیاستها می توان به وحدت در تکثر فرهنگی،تکثر گرایی فرهنگی یا سیاست موزائیکی فرهنگی و یک شکلی فرهنگی اشاره نمود که دو مورد آخر رقیب مورد اول محسوب می شوند.(چلبی، 1375 :137).
در کنار سیاست ها ی فرهنگی مذکور توجه به سه نکته اهمیت فراوان دارد. اول کوچکترین اجزاء فرهنگی می باشد که عنصر فرهنگی نامیده می شوند دوم نحوه ارتباط و پیوند بین این اجزا است که ترکیب فرهنگی گفته می شود و سوم اینکه توجه به ترکیب های مشترک و یکسان است که حوزه فرهنگی نامیده می شود.(روح الامینی،1365 : 20 – 19 و25).
بر مبنای انچه گفته شد می توان به طرح این آگزیوم پرداخت که هرچه در سطح یک جامعه حوزه های فرهنگی فراگیر تر باشند، سازگاری فرهنگی نیز بیشتر خواهد بود و به تبع آن هر جامعه ای که پذیرای عناصر فرهنگی جدید باشد طولی نخواهد کشید که ترکیب ها و حوزه های جدیدی بوجود خواهد آمد که اگر با حوزه های قبلی اشتراکات ارزشی نداشته باشند موجب تنش اجتماعی و ناسازگاری فرهنگی در سطح جامعه می شود.
علاوه بر مورد مزبور هرگاه گروههای اجتماعی ارزشها و قواعد رفتاری مغایر هم را پرورش دهند به گونه ای که اثر همدیگر را در سطح جامعه خنثی نمایند منجر به تضاد اجتماعی و فرهنگی خواهد شد.
اینجاست که از چند مقوله دیگر تحت عناوین تهاجم فرهنگی و اسیب پذیری فرهنگی و فقر فرهنگی سخن به میان می آید. در تهاجم فرهنگی جامعه مبدا در صدد بر می آید تا فرهنگ جامعه مقصد را مسخ نسخ و فسخ نماید و ارزش ها و اعتقادات و آثار مقبول و مطلوب خویش را درون آن جای دهد اما در آسیب پذیری فرهنگی با قوم جماعت و اجتماعی مواجهیم که در قبال خصم خود را باخته و پذیرای هجوم گردیده است و در این معنا جامعه به دست خود درونی ترین دروازه های شخصیت و هویت خویش را در برابر بیگانه گشوده است به بیان دیگر تهاجم فرهنگی نبرد در عرصه فرهنگ و فکر و عقیده و ایمان است که در یک سوی آن جامعه ای مهاجم و در سوی دیگر جامعه ی در حالت دفاعی قرار دارد و این در حالیست که در آسیب پذیری نبردی و پیکاری به چشم نمی خورد بلکه هرچه هست فعالیت یک طرف و انفعال طرف مقابل است.(صالحی? 1388 :142).
فقر فرهنگی هر چند تعریفی جدای از دو مورد پیشین دارد ولی معنای آن می تواند مرتبط و متاثر از آنها باشد. در ادبیات جامعه شناسی فاصله بین رشد مادی جامعه (که بعد فرهنگ مادی را هم در بر می گیرد) و بخش معنوی آن را فقر فرهنگی می نامند.(ودیعی).
بی توجهی به هر کدام از مقولات یادشده پیامدهایی را به دنبال خواهد داشت که جامعه از آن منتفع نخواهد شد. از جمله این پیامدها انتشار احساسات منفی در سطح جامعه و بدبینی نسبت به انجام امور، کاهش اعتماد اجتماعی، کاهش وحدت ارزشی و به تبع آن پایین آمدن هماهنگی در سطوح مختلف اجتماعی و افزایش تضاد ها می باشد. هرکدام از موارد یاد شده نوعی کنش تلقی می شوند که برای کنشگر و وضعیت کنش تبعاتی به دنبال دارد که در قالب پدیده های فرهنگی و اجتماعی قابل طرح و تبیین خواهند بود.
لذا خالی از فایده نخواهد بود اگر برای شناخت پدیده های فرهنگی از غیر فرهنگی معیار های معینی معرفی گردد. منجمله اینکه فرهنگ عام ولی خاص است. متغیر اما ثابت است و بالاخره اجباری ولی اختیاری می باشد.(روح الامینی همان).
اگر فرد، خانواده، گروهها و جامعه را به ترتیب واحد تحلیل خود در نظر بگیریم هرکدام به نوعی در معرض آسیب و تهاجم فرهنگی قرار گرفته اند که هدف نهائی همه مراکز آسیب رسان، جدائی بین مردم وارزشهای دینی از یک طرف و سست کردن پایه های اعتقادی، بی توجهی به قواعد رفتاری، جدائی بین فرد و جامعه و بیگانه نمودن او با ارزشهای اجتماعی از طرف دیگر است.
برای مثال: هرگاه ارزشهای اجتماعی در تناسب با هم باشند به خلق نظام ارزشی و اجتماعی منسجم منجر می شوند که اگر در موقعیتی یک امر مهم، غیر مهم و یک غیر مهم، مهم جلوه داده شود نظام ارزشی دچار تشتت و در نظام اجتماعی اخلال ایجاد می شود و طولی نخواهد کشید که کارکرد های آن نظام نیز مختل می گردند.
با این اوصاف امروزه مشاهده می شود که در جامعه ما و منجمله در منطقه دلفان ارزشها و هنجارهایی وارد شده است که در تعارض با فرهنگ غالب می باشد و اگر مردم یا مسئولین حساسیت لازم را نسبت به آنها نداشته باشند? چه بسا بعد از مدتی به رقیق شدن ارزشهای اجتماعی و ناپایداری قواعد رفتاری منجر شود و پایه های انسجام اجتماعی را سست نماید.
بدون تردید در مقوله بازگشت به خویشتن منابع ارزشی و هنجاری بسیار غنی از جمله کتاب عظیم الشان قران? نهج البلاغه? احادیث معصومین? ادبیات غنی ایران زمین همانند گلستان و بوستان و مثنوی مولانا و شاهنامه? داستانها و حکایات مکتوب و منقول و متل های موجود در افواه عامه و صدها مورد دیگر در گنجینه تاریخ و ذهن مردم وجود دارد که با بهره گیری از شیوه های علمی برای آموزش آنها? می توان سدی محکم در برابر القاء ارزشهای بیگانه ایجاد نمود.
هم اکنون بسیاری از کشورهای واجد تکنولوژی ارتباطی برای جهت دادن به رفتار مخاطبان سعی در القاء ارزشها و قواعد رفتاری خود به آنها دارند. القاء اینگونه ارزشها بعد از مدتی فرد را در برابر ارزشهای خودی قرار می دهد یا اینکه فرد را نسبت به آنها دچار نوعی بی اعتقادی می نماید.
مشکل دیگر که در زمینه پذیرش بدون چون و چرای فرهنگ غربی وجود دارد? اینست که در رسانه های داخلی برخی ابعاد جوامع غربی بیش از حد بزرگ جلوه داده می شود (پخش برنامه های فوتبال اروپا) و از طرف دیگر به لحاظ سیاسی عملکرد دول غربی زیر سوال می رود که جهتگیری درستی نیز می باشد ولی تعارض در شیوه های تبلیغی بر اساس تئوری تسری گرونبرگ که وقتی در یک جهت ایجاد رضایت می شود باعث میشود در جهت مقابل آن نه تنها نارضایتی ایجاد نشود بلکه در مواردی کنش های غلط نیز مورد تائید و رضایت دیگران قرار گیرد و جامعه معارض به عنوان مرجع هنجاری نیز برای کنشگران تثبیت گردد.
یکی از اقدامات موثر برای بی توجهی به فرهنگ بیگانه و تقویت فرهنگ خودی? تغییر در گروههای مرجع و چرخش رفتاری به سمت گروههای داخلی است. در صورت عدم توجه به این مهم? فرد بتدریج از ارزشهای خودی و گروه بزرگتر جدا می شود و مبلغی سرسخت برای فرهنگ بیگانگان می شود.
در سطح کلان یعنی جامعه نیز همواره آسیب ها به گونه دیگری نمود یافته است جوامع غربی سعی می کنند با ارسال و انتقال فرهنگ لیبرال دموکراسی ارزشهای اسلامی را در سطح منطقه، بویژه کشور ایران، به چالش بکشانند و در این را ستا همواره از سه قشر بهره لازم را گرفته است.
1.یکی معدودی از روشنفکران اثر گذار که در یک معنا طالب وضع موجود نمی باشند و با تجدد مابی مرسوم خود همواره - غالب آنها و نه همگی- استحاله فرهنگی و همانند سازی با هویت غربی را تقلید و تعقیب نموده اند و در واقع مانعی برای اجرای صحیح احکام اسلامی بوده و هستند و با عملی شدن هر حکم در جامعه اسلامی مسئولین را به واپس گرایی و ارتجاع متهم کرده اند.
2.دیگر گروهی از تحصیل کرده های حال و گذشته می باشند. این دسته مصرف کننده اندیشه های القائی نظریه پردازان غربی هستند و به جای نقد نظرات بر نقل نظرات تاکید دارند.
3.در کنار دو قشر مذکور گروه سومی وجود دارد که خواسته یا نا خواسته در راستای مسیری قرار گرفته اند که برنامه ریزان بیگانه برای طراحی و اجرای آن هزینه های هنگفتی را متقبل می شوند? اینها همان کسانی هستند که توزیع کننده محصولات فرهنگی بیگانه در اشکال مختلف آن هستند.
گروه اول حوزه عقاید و تفکرات اسلامی و هویت ملی را با طرفداری مجدانه خود از غرب و خود باختگی در برابر آن به مخاطره می اندازند و گروه دوم با نقل نظر از اندیشمندان غربی و ترویج تفکرات آنها قدرت نقد مسائل مختلف را از مردم می گیرند و تهیه نسخه اسلامی برای رفع مشکلات را با مانع برتری اندیشه های غربی مواجه می سازند.
گروه سوم همان کسانی هستند که با اقدامات نابجای خود خشت خشت عناصر فرهنگی این جامعه را بیرون کشیده و بجای آنها عناصر خام و ناسازگار با شرایط اجتماعی و فرهنگی جامعه ما را جایگزین آن می سازند که نه تنها باری از دوش این مردم بر نمی دارد بلکه با نماد سازی های جدید? ابهام سازی در مسائل فرهنگی را جایگزین با شفاف سازی آن نموده و بد ترین صدمات را به لایه های اجتماعی وارد می سازند.
برای رسیدن به مقصود دین را در جوامع اسلامی منجمله ایران پدیده ای محدود کننده و در تعارض با آزادی انسانها مطرح می کنند و در راستای ایزوله نمودن آن از زندگی انسان ایرانی از هیچ اقدامی فرو گذار نمی نمایند و بجای آن خرده فرهنگ های غربی که غالبا زاده تفکرات کاباره ای و ادبیات اسلنگ در برخی دول غربی می باشند ترویج و در آن قشر جوان را در انجام هر عملی آزاد و مبرا از محدودیت اعلام می کنند و بر این اساس همنوا با تمایلات غریزی او بر وسعت و دامنه اقدامات خود می افزایند و با القاء ارزشهای مادی و اباحه گری جوان را به ابزاری مبدل می سازند که نه در راستای سازندگی جامعه و فرهنگ خود که در راستای تخریب و فروریختن مرزهای فرهنگی به فعالیت بپردازد و قباحت مسائل را به گونه ای از بین می برند که در هر حوزه فرهنگی اعم از پوشش و مسکن و مصرف و تحصیل و خود باختگی هر کسی از حریم خود و جامعه خود دور تر شود با ارزشتر و هر کسی که بر مدار ارزشهای اجتماعی و فرهنگی خود به تلاش بپردازد ضد ارزش و امل تر تلقی شود.
این تلاشها در ایران از یکصد سال گذشته آغاز شد و آغازش هم از بیداری ناشی از تحریم تنباکو شکل گرفت اما به خاطر ضربه ای که استعمار انگلیس از قبل آن متحمل شده بود با کمک نیروهای نفوذی که در اختیار داشت، در راستای دستیابی به اهداف خود به قول همفر از هر اقدامی ولو خود فروشی عوامل جاسوس در ممالک اسلامی هم دریغ نمی کردند، بگونه ای که بکار گیری بیش از پنج هزار جاسوس در ممالک تلاشی برای تحقق این اهداف به نظر امری لازم و موجه می رسید.
به نام خدا
یکی از مهمترین کار کردهای خانواده تولید نسل است و تداوم تولید نسل با وقوع ازدواج امکان پذیراست.قبل از وقوع انقلاب، برنامه های کنترل جمعیت، در کشور ما، اجرا می شد و نرخ رشد جمعیت هم در حد پایینی قرار داشت.
شرایط اول انقلاب و وقوع جنگ و تحمیل آن از سوی کشور عراق بر ایران موجب شد تا مسئولین ذیربط در مسائل کشور، جهت تأمین نیروی دفاعی و کار در جامعه، بر خلاف پیامدهای مترتب بر آن، فرزند آوری را تشویق و تبلیغ نمایند.
اتخاذ این سیاست باعث شد؛ علاوه بر رشد سریع جمعیت و افزایش نرخ آن، ساخت سنی جمعیت نیزبه گونه ی قابل توجهی دگرگون گردد. به طوری که پس از گذشت سالها، هنوز بیش از40 درصد جمعیت کشور زیر سن 15 سال قرار دارند و این پدیده حکایت از جوان شدن و جوان ماندن جمعیت جامعه دارد.
به عبارت دیگر، طی غالب سرشماریهای به عمل آمده، قاعده هرم جمعیتی جامعه در میان دو جنس زن و مرد، تاحدودی متقارن و عریض بوده است.
دگرگونی در ساخت جمعیت جامعه و عوامل دیگر همانند: افزایش نیاز ها، کمبود امکانات موجود و فقدان ابزار مناسب در ارضاء نیازهای ایجاد شده که هر روز توسط رسانه ها و تبلیغات متداول بر دامنه و حجم آنها افزوده می شده و می شود، موجب گردیده تا مشکلات فراوانی در زمینه دستیابی به شغل، مسکن و اموزش مناسب ایجاد شود. که هرکدام از انها پس از دوران جنگ کم کم به شکل یک مسئله اجتماعی مطرح گردیدند.
علاوه بر موارد یاد شده سالانه جمعیتی بالغ بر 800000 هزار نفر وارد سن فعالیت اقتصادی می شوند و غالبا? جویای کار هم می باشند. که اگر امکانات دولت نیز در شرایط تورم حاکم بر جامعه،کاملا بسیج شود؛ امکان ایجاد فرصت های شغلی جدید برای این جمعیت انبوه وجود ندارد و آمار بیکاران هر سال به سال ماقبل نیز افزوده خواهد شد و غیر از ایجاد نارضایتی مردم در بی توجهی به ایجاد فرصت های شغلی جدید و به تبع آن بهره مندی از دیگر مزایای اجتماعی پیامد مثبتی از آن منتزع نخواهد شد.
مضاف بر آن ایجاد فرصت های جدید شغلی نیز متاثر از میزان رشد اقتصادی کشور است. که اگر جامعه توان تحرک و رشد اقتصادی نداشته باشد امکان ایجاد فرصت های شغلی متناسب با آمار فوق الاشاره وجود نخواهد داشت.
امسال به صورت استثناء از سوی دولت اعلام شده که بالغ بر 2500000 (دو میلیون و پانصد هزار) فرصت شغلی جدید ایجاد خواهد شد و اگر چنین مهمی عملی گردد گامی اساسی در راستای رفع بیکاری در جامعه و تصدیق موارد مذکور خواهد بود.
این سیاست و برنامه ریزی، هرچند گامی مهم و اساسی در شکوفایی اقتصاد جامعه خواهد بود اما باید دید که سهم استان و شهرستان محروم دلفان از آن چه مقدار می باشد؟ آیا همانند دیگر فرصت های از دست رفته شغلی در ادارات شهرستان دلفان که توسط نیروهای فرامنطقه ای اشغال می شود، امسال نیز این فرصت از دست خواهد رفت یا نه؟ مسئولین چه اقداماتی در این زمینه انجام خواهند داد؟
از طرف دیگر افزایش جمعیت باعث شده تا فرصت های آموزشی مناسب برای اقشار و طبقات جامعه به طور برابر فراهم نشود.
به گونه ای که غالب مناطق کشور از جمله منطقه دلفان در استان لرستان هنوز از نظر تحصیلی بخصوص در مقاطع سه گانه و ادامه تحصیل در محل خود با مشکل مواجه هستند و حتی بعد از اخذ دیپلم برای ورود به دانشگاه در معنای واقعی، نه فروشگاه مدرک تحصیلی، مشکلات فراوانی پیش روی دارند.
این مهم میسر نمی شود مگر اینکه همان رشته های معتیر دانشگاههای بزرگ کشور در مناطق قابل دسترس در حداقل 5 نقطه شمال، جنوب، غرب، شرق و مرکز کشوربا همان وسعت و حجم و اعتبار وارزش اجتماعی احداث شود و از تولید بی رویه نیروهای غیر کارامد و صدور مدرک تحصیلی فاقد ارزش علمی کاسته شود.
نظام جمهوری اسلامی برخلاف دوران شاهنشاهی که با جمعیت سی میلیون نفری قبل از انقلاب، بیش از شش میلیون بشکه نفت تولید و صادر می کرد. هم اکنون که با بیش از هفتاد میلیون نفر در حدود چهار میلون بشکه نفت تولید و تقریبا چیزی بیش از نصف آنرا صادر می کند، توانسته است بسیاری از مشکلات موجود در زندگی اجتماعی را کاهش دهد که اگر قوه قضائیه توان عملیاتی خود را در این راستا به توان اجرائی دولت نزدیک می کرد بسیاری از مشکلاتی را که امروزه مردم پیش روی خود دارند، کنار می رفت.
بر خلاف مشکلات دوران جنگ اعم از تهیه تجهیزات و مهمات و تأمین مواد غذایی جبهه و جنگ و هزینه های دوران باز سازی ، در آمدهای محدود، باز پرداخت وام های سی میلیارد دلاری به دول خارجی، دولت تلاش کرده است تا با صرف هر 8 تا 10 میلیون تومان زمینه ایجاد یک فرصت شغلی مناسب را فراهم نماید. اما این هزینه ها بگونه ای نبوده است که مشکل بیکاری را به طور کلی بر طرف نماید.
با این همه تلاش ها ادامه دارد ولی هنوز انتظارات بسیاری از مردم در جوانب مختلف بر آورده نشده است که فاکتورهای متعددی در این عدم موفقیت ها م?ثرند.
· نابرابری فضایی در جامعه ایران از گذشته تا به حال وجود داشته و دارد و تلاش دولت ها برای ریشه کن نمودن آنها یکسان نبوده و در مواردی به تشدید آنها کمک کرده است.
· قوای سه گانه به صورت برابر در اداره کشور مشارکت ندارند. کار مجلس به قانون گذاری، دادن رأی اعتماد و استیضاح وزراء محدود شده و در مواردی با دخالت های بی مورد برخی نمایندگان در چیدمان و آرایش نظام اداری در منطقه تحت مسئولیت، زمینه قانون شکنی را فراهم نموده و خود منشآء تمرد از قانون می شوند.
· قوه قضائیه هرچند در ایجاد آرامش اجتماعی و برقراری نظم و امنیت من حیث المجموع موفقیت هایی داشته است، اما با رخوت و سستی خود و عدم هماهنگی با قوه مجریه نه تنها در تنظیم بازار و جلوگیری از اختلاس ها و احتکار ها نقش برجسته ای ایفاء نکرده است، بلکه در اطاله دادرسی، زمینه تجری مجرمین در ارتکاب جرائم را نیز فراهم می نماید. که به تبع آن بی نظمی اجتماعی تبدیل به قاعده رفتاری غالب مردم در جامعه می شود? و فساد به بدنه نظام اجتماعی رخنه میکند و همانند بیماری که با تعویض خون به سلامت زمان گذشته بر نگردد هرگونه تزریق انرژی در لایه های آن جزء هدر دادن نیرو? کاری را از پیش نخواهد برد.
· نیروی انتظامی با زحمات فراوان و قابل تقدیر باید به گونه ای تامین شود که براحتی توسط افراد فرصت طلب تطمیع نشود و خدمات ارزشمند این قشر بیدار توسط عده ای با دادن یا گرفتن مبالغی پول به حراج گذاشته نشود.
· عدم حضور نخبگان در صحنه های مختلف اجتماعی برای حل و فصل مشکلات در ابعاد اقتصادی? سیاسی? اجتماعی? فرهنگی? دینی و ... علاوه بر انباشت مشکلات? نا امیدی اقشار توانمند و به تبع آن ی?س و سر خوردگی جوانان را به دنبال دارد که خود روزی آرزوی ت?سی از نخبگان را در سر می پروراندند ولی راه به جایی نبرده و جامعه نیز از قدرت فکری آنها برای حل معضلات بهره لازم را نبرده است.
شهرستان دلفان از توابع استان لرستان سالانه بیش از 5000 نفر شرکت کننده کنکور سراسری دارد و مسلم است که 5 در صد آنها در مراکز معتبر علمی و دانشگاهی هم پذیرفته نمی شوند. لذا، تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.
گروههایی از همین افراد به خدمت سر بازی اعزام می شوند و آن هم مسلم است که سطح آموزشها و سخت گیریها و مزایا همانند مرخصی در همه واحد های نظامی مشابه یکدیگر نمی باشد.
جوانان می بایست بخشی از عمر خود را در پادگانها سپری نمایند و این نیز هزینه های هنگفتی را برای دولت و به تبع آن جامعه فراهم می نماید.
دولت در برهه ای از زمان پس از انقلاب اقدام به فروش خدمت سربازی کرد که نارضایتی هایی را در سطح جامعه به ویژه در میان اقشار ضعیف به دنبال داشت.
ناچار دولت برای ممانعت از بروز نارضایتی های اجتماعی به طرق مختلف سعی در جذب جوانان در مراکز اموزشی کرد و چون مراکز موجود جوابگوی خیل مشتاقان علم نبود، کم کم در کنار دانشگاهای روزانه،دانشگاه آزاد، شبانه، پیام نور، از راه دور، غیر انتفاعی، ضمن خدمت و ... دایرگردید. این نیز تبعات فراوانی از جمله بالا بردن آمار فارغ التحصیلان بدون توجه به پتانسیل بازار کار و فرصت های موجود شغلی را به دنبال آورد.
از جانب دیگر می دانیم با برگزاری کنکور دانشجویان توانمند شناسایی می شوند و در دانشگاههای معتبر علمی مشغول به تحصیل می گردند که بعد از فراغت از تحصیل بایستی در مرکز مهم و حساس بکارگیری شوند تا از سطح تفکرات آنها به نحو احسن استفاده گردد و از طرف دیگر در دانشگاههای غیر دولتی هم که توان رقابت علمی با دانشگاههای دولتی را ندارند به صورت انبوه دانشجو جذب و پذیرفته می شود.
حال که فرصتهای شغلی در میزان محدودی وجود دارد و باید از میان گروه انبوه اول افراد مناسب انتخاب شوند طالبان فراوان پیدا می کند که در مواردی دانشجوی پیام نور از دانشجوی تحصیل کرده دانشگاه صنعتی شریف و تهران و بهشتی روابط قوی تری پیدا می کند و فرصت شغلی را به نفع خود به دست می آورد و یا با سفارش ایکس و ایگرگ به فلان مدیر کل به استخدام فلان اداره در می آید و مدیر کل هم برای حفظ موقعیت خویش به طور متناوب از جانب فلان مسئول مقیم تهران سفارش می پذیرد و به جانب ادارات نورآباد نیرو روانه می کند تا فرصت های شغلی این مردم محروم به اشغال دیگران در آید و نیروی تحصیلکرده ما با مدرک ارشد به رانندگی بپردازد و مستخدم وآبدارچی ما از خرم آباد وارد شود و آنوقت پدران محروم این منطقه تن به کارگری در مناطق گرمسیر همانند اهواز و ماهشهر و بندرعباس بدهند و ماهها چهره فرزندان خود را نبینند و مسلمانی فریاد نزند که ای مسئولین بی مسئولیت کدام دین و آیین این همه اجحاف را می پذیرد؟ ما آیه قران داریم که می فرماید با گناه خود? خدا را آزار ندهید ایا رفتار مسئولین در نادیده گرفتن حق مردم گناه محسوب نمی شود؟
انوقت گفته می شود که چرا نخبگان از کشور فرار می کنند و کسانی در راس امور قرار می گیرند که دابره تفکرات آنها برای حل مسائل بزرگ، کوچک است و به جای حل مشکلات هر روز بر دامنه مشکلات افزوده میشود.
بنابراین، اگر جمعیت جوان دوران تحصیل و خدمت سربازی خود را با موفقیت پشت سر بگذارد بالاخره نوبت به تشکیل خانواده می رسد و جامعه به اصطلاح اورا تحت فشار هنجاری قرار می دهد تا هر چه سریعتر اقدام به ازدواج و تشکیل خانواده نماید. و چون تشکیل خانواده بدون داشتن شغل براحتی امکان پذیر نیست لاجرم ،جوان با یک حساب سرانگشتی تعزب و تجرد را بر تشکیل خانواده ترجیح خواهد داد.
از آنجائیکه اطفاء غرایز جوانان(درحالت و شرایط مشکلات اقتصادی جامعه و خانواده ها) از مسیر شرعی با بن بست مواجه می شود، مسیر های غیر شرعی را بر روی خود فراختر می بینند و از سوی دیگر حضور نیرو های کنترل کننده اجتماعی همانند پلیس و قاضی در اماکن گوناگون را کم رنگ احساس می کنند.
لذا? گرایش به این مسیر بیش از دیگر راهها خواهد بود و این نیروها نیز برای اینکه شأن اجتماعی آنها با عدم توانایی در کنترل جامعه دچار خدشه نشود? در مواردی جرائم آشکار را نیز نادیده گرفته و زمینه بروز مفاسد اجتماعی در سطح وسیع فراهم میشود و آنگاه عرصه جامعه بر اهل دین و شریعت نیز تنگ خواهد شد که در مواردی امروزه این مصادیق براحتی قابل ر?یت می باشند.
از آنجائیکه به قول دکتر فرامرز رفیع پور افزایش نیاز، تلاش برای ارضاء ان را می طلبد و هرچه فاصله ارضاء نیاز و احساس نیاز بیشتر شود، افراد احساس محرومیت بیشتری می کنند و سپس به دنبال مسبب تحمیل این «احساس محرومیت» بر خود برخواهند آمد، ناچار به انتقاد از اولیاء امور و حتی تخریب آنها می پردازند. اینجاست که مشروعیت مسئولین و سیستمی که آنها مهره های اصلی و گرداننده آن تلقی می شوند، کم کم زیر سوال می رود.
فراموش نکنیم روزگاری کشور ما توان ساخت یک کالسکه رانداشت? و انگلستان یک کالسکه را به عنوان هدیه توسط اولین سفیر خود برای پادشاه ایران? فتحعلی شاه قاجار فرستاد.
زمانیکه پادشاه ایران متوجه شد سفیر انگلستان میخواهد برای کالسکه اهدایی اسب نیز خریداری نماید اورا احضار کرد که چه میزان پول برای خرید شش اسب در نظر گرفته است؟ و قتی پاسخ شنید که ششصد تومان? گفت پول را به من بده لازم نیست اسب خریداری کنید و سفیر انگلستان متحیر ماند که پادشاه مملکت چگونه از او پول مطالبه میکند(سفرنامه گاسپار دروویل).
اما هم اکنون فقط دو قلم پرتاب ماهواره به فضا از سوی ایران و ساخت نیروگاه اتمی بوشهر و ترس غرب از ایران برای صدور تکنولوژی آن به دیگران و بهم خوردن معادله قدرت در جهان را در نظر بگیرید.
انتقاد ما برای نشان دادن راه و بهبود امور است نه تخریب? در هیچ دوره تاریخی کشور ایران از نظر سخت افزاری و بعد مادی به انداز زمان حال پیشرفت و توسعه نداشته است? فقط بعد نرم افزای هماهنگ با بعد مادی نیست که فاصله این دو منجر به فقر فرهنگی در عرصه هایی شده است که امید آن داریم روزی هماهنگی و بهبودی کامل حاصل شود.