در زمان های قدیم ،حاکمی با
اقتدار زندگی می کرد.اوهمیشه می گفت: مرد است که
زندگی را می سازد. دختر زیرکی داشت که هر گاه حاکم این سخن را تکرار می
کردبادلیل ومنطق سخنش را ردمی کرد ولی
حاکم نظر او را نمی پذیرفت.تا اینکه حاکم برای اثبات سخنش او را به عقد تنبل ترین فرد شهر دادودختر هم برای اثبات
حرفش با رغبت تن به این وصلت داد.
حاکم دختر و دامادش را ازقصر
بیرون کرد.آن ها به خرابه ای رفتند و زندگی مشترک را آغاز کردند.تنبل حاضرنبود از جایش تکان بخورد.همسرش برای به حرکت درآوردنش غذا را کمی دورتر ازتنبل
می گذاشت واو را مجبورمی کردکه برای غذا
خوردن از جایش تکان بخوردبه این طریق کم کم تنبل شروع به حرکت وراه رفتن در خانه
کرد،بعد از مدتی او به خارج از خانه رفت وکم کم شروع به کار کرد.زن با زیرکی
تمام نزد تاجری برای تنبل کاری دست وپا
کرد .تاجر او را همراه خویش به مسافرت برد.بعد از مدتی تاجر قصد برگشتن داشت. تنبل
اناری را به رسم هدیه برای همسرش فرستاد.دختر حاکم هم در این مدت، شب و روز
ریسندگی می کرد و موفق به مقداری پس انداز شد.تاجر هدیه تنبل را به دختر حاکم
داد.دختربه حدی مشغول کار بود که وقت خوردن انار را نداشت ، انار را روی طاقچه
گذاشت و دوباره شروع به ریسندگی کرد .بعد از مدتی انار را آورد که بخورد،وقتی انار را نصف کرددبه جای انار درومروارید و جواهرات
دید.همه ی جواهرات را در گوشه ای پنهان کردوبار دوم که تاجر به شهرش برگشت،به
اوگفت :به همسرم بگویید که من تنها هستم
ودلم برای او تنگ شده است ،بهتر است که هر چه زودتر برگردد.
بعد از چند روز تنبل برگشت
اما او تغییر کرده بود و به مردی باتجربه و اهل کسب و کار تبدیل شده بود.زن ماجرای
انار را برایش تعریف کرد. آن ها جواهرات
را فروختند و زمینی بزرگ خریدند و خانه ای بزرگتر وزیباتر از خانه ی حاکم
ساختند .زندگی آن ها به خوبی و خرمی می
گذشت.از قضا روزی حاکم از کوی آن ها عبور کرد،وضعیت خانه ورفت و آمدها او را
کنجکاو کرد که بداند این خانه متعلق به
کیست.تنبل که حالابه کلی قیافه اش تغییر کرده ،حاکم را برای صرف شام دعوت کرد،حاکم پذیرفت ،دختر حاکم سفره ای
مهیا کرد که حاکم نظیرش را در هیچ جا ندیده بود.هنگام سرو غذا او آمد و گفت
:به نظر شما زن زندگی می سازد یا مرد؟حاکم انگشتش را گزیدوبا تعجب به تنبل نگاه
کرد باورش نمی شد که این مرد همان تنبلی است که نمی توانست به خودش حرکتی دهدو
حالا....حاکم گفت : دخترم حق با توست ،و
من حالا به این نتیجه رسیده ام که حرف تو صحیح است. این حکایتی قدیمی است که مادر
امشب برایم تعریف کرد.
ریشه ضرب المثل "قمپز در کردن"
آدمی ذاتا خوش دارد که از خود تعریف کند و به بعضی از اعمال و رفتار خود جنبه شاهکار وپهلوانی بدهد و گمان می برد اگرحرفهای گنده بزند وکارهای مهمی را بر خلاف حقیقت به خود نسبت دهد حقیقت مطلب همیشه مکتوم می ماند و رازش از پرده بیرون نمی افتد در حالی که چنین نیست و قیافه حقیقی این گونه افراد مغرور خودخواه به زودی نمودار میگردد . اینجاست که حاضران مجلس وشنوندگان به یکدیگر چشم می زنند و می گویند : یارو قمپز در می کند . یعنی حرفهایش توخالی است ، پایه و اساسی ندارد . بشنو وباور مکن . خلاصه قمپز در کردن به گفته علامه دهخدا به معنی :" دعاوی دروغین کردن ، بالیدن نابجا و فخر و مباهات بی مورد کردن " است . اگرچه قمپوز لغت ترکی است و در لغتنامه دهخدا به معنی آلتی موسیقی از ذوات الاوتار است اما بر اثر تحقیقات ومطالعات کافی ، قمپوز توپی بود کوهستانی و سرپر به نام قمپوز کوهی که دولت امپراطوری عثمانی در جنگهای با ایران مورد استفاده قرار میداد . این توپ اثر تخریبی نداشت زیرا گلوله در آن به کار نمی رفت بلکه مقدار زیادی باروت در آن می ریختند و پارچه های کهنه و مستعمل را با سنبه در آن به فشار جای می دادند و می کوبیدند تا کاملا سفت و محکم شود . سپس این توپها را در مناطق کوهستانی که موجب انعکاس و تقویت صدا می شد به طرف دشمن آتش می کردند . صدایی آنچنان مهیب و هولناک داشت که تمام کوهستان را به لرزه در می آورد و تا مدتی صحنه جنگ را تحت الشعاع قرار می داد ولی کاری صورت نمی داد زیرا گلوله نداشت . در جنگهای اولیه بین ایران و عثمانی صدای عجیب و مهیب آن در روحیه سربازان ایرانیان اثر می گذاشت و از پیشروی آنان تا حدود موثری جلوگیری می کرد ولی بعدها که ایرانیان به ماهیت و توخالی بودن آن پی بردند هرگاه صدای گوشخراشش را می شنیدند به یکدیگر می گفتند :" نترسید قمپوز درمی کنند." یعنی تو خالی است وگلوله ندارد . کلمه قمپوز مانند بسیاری از کلمات تحریف و تصحیف شده رفته رفته به صورت قمپز تغییر شکل داده ضرب المثل شده است! |
زووگوتنوک ها (سریع گفتن جملات) درادبیات شفاهی ما نوعی بازی و سرگرمی هستند که از کسی خواسته میشودعبارت یا جمله ای خاص را پشت سرهم چند بار تکرارکند,این جملات گاهی دارای وزن و قافیه هستند و به شیوه شعر گفته میشوند و گاهی نیز بدون وزن و قافیه , در هر حال جملات پیچیده ای هستند که تلفظ و تکرارآنها سخت بوده و بعضی ها در گفتن آنها دچار اشتباه شده و معنی جملات با تلفظ غلط آنها تغییر و باعث خنده و سرگرمی می شود.چند نمونه (زووگوتنوک):
Silê dibezim, Sêvê digezim
Du dir, du çir, du çivîk, valî avê
Du dir, du çir, du çivîk, walî avê
Van du dir, du çir, du çivîkê valî avê
Gotine wan du dir, du çir, du çivîkê walî avê
Em, du dir, du çir, du çivîkên valî avê ne
من ناصر محه مدِِِ امین له سالی 1334 کوچی هه تاوی به رامبر به سالی 1955 زایینی له شاری سنه له دایک بووم.
له ته مه نی شه ش سالی دا نا ردوویانم بو قو تا بخا نه.
برای دیدن زندگینامه ی و متن اشعار استاد به ادامه ی مطلب بروید:
ولی با ابراز تاسف باید گفت که امار محصل های روستا کم بوده ودانشجو های محدودی دارد.
کلمه ی تخته از شعر مولوی کرد قابل فهم است:
تخته ته ختیوه ن ته ختو شیخانه ن په شتیش که مه ره ن وه رش ره یحانه ن
که مصراع اول بیت اشاره به جایگاه روستادرترویج عارفان.شیخان وفلسفه دانان عصر خود بوده.
مصراع دوم بیت در تیکه ی اول اشاره به قلعه ی تخته میکند که در پشت روستا واقع بوده واز 4قلعه ی مهم سنندج بوده است
ودرتیکه ی دوم مصراع دوم اشاره به شیخ مصطفی تخته دارد که از نظر دینی وعرفانی از انسان های بزرگ اسلام است.وگردشگران به زیارت این شخص عالی مقام می ایند.